حکایت....

ساخت وبلاگ
   آموخته ام که سکوت تنها درسیه که ما نمی تونیم یاد  بگیریم . آموخته ام که به خودم احترام بذارم .  آموخته ام که این ترس از مشکلات  است که انسان را می کشد نه خود آن . آموخته ام که حفظ کردن دشوار تر از پیدا کردنه .  آموخته ام که آزاد باشم . آموخته ام که نگذارم عصبانیت بر من چیره شود . آموخته ام که نم حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 116 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37

  من گلی  خشکیده  در  بشکسته گلدانم هنوزاز    ازل    بیمارم و     دنبال     درمانم     هنوزدر پس  یک شیشه ی  بشکسته دور از آفتابشاخه ای بشکسته در بشکسته گلدانم هنوزگر چه   دلتنگ    بهار و    بلبل    سر گشته امدر پی   سرمای    جانسوز     زمستانم   هنوزرقص  گل    در   زیر   باران    دلنوازی    میکندمن حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 87 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37

وقتی یه مرد غم داره یه کوهی از درد داره... وقتی که غم و سر در گمی گریبان یک مرد را بگیرد وقتی یه مرد به تنهایی خویش پناه می برد . وقتی علاقه ای به پشت سر نگاه کردن و امیدی به اینده نداره .... وقتی بغض گلوشو فشار میده ولی مجبوره واسه حفظ غرورش لبخند بزنه .... یه کوه درد می شه یه کوه آتشفشان که جلوی ف حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 101 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37


بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم .گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم . مثل رودی بستر این خاك را طی كرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم . در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم . دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم . ای فریماه شب تار یاریم كن تا بدانم سایه گمگشته ای از كیستم

+ نوشته شده در  Tue 31 Jan 2017ساعت   توسط عــلــی نــوری  | 
حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 91 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37

وقتی دو نفر رو می بینم که عشقولانه کنار هم راه میرن و می خندن..به این فکر می کنم که اینا مخاطب معمولی هَمن یا مخاطب خاص؟ اگه خاصن! می تونم ذهنشون رو بخونم .. می دونم اون لحظه ها چه حرفایی بینشون رد و بدل میشه..می فهمم ضربان قلبشونو.. درک می کنم گرم شدن بی اختیاری دستاشونو..میدونم مزه ی خنده ها و قه حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 93 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37

 از تمامِ دل ،روزی برایت تنها یک خاطره می‌ماند ونگاهی تار به اندامِ دریاییکه غرق شدنت را به هیچ عهده‌ای نمی‌گیرداز دستانت ،روزی لرزشی می‌ماندشبیه احساسِ پدر به وقتِ دورشدنت ،یا شبیه سرطانوقتی عزیزت را به درد می‌بَرداز راه‌های رفته بر جاده‌های امروز ،تنها گذشته‌ای می‌ماندکه هیچ پلی به سویش راه نمی‌شو حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 78 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37

دلـــــتــنــگــــی.. مثل عــادت نـیستی تــا ســـاده انـکـــارت کـنـمتـــو نـفس هــای منی بــــایـــد کــه تکـرارت کنممقتضای بــودنی, یعـنـی کــه بـی تــــو "نـیستم"زنـــدگی بخشی و بــایــد "عـمــر" ایــثــارت کـنمبی قــراری نیست ایـن بی اختـیاری هــای محضاینکه بــایــد دائــمـــا خـــــود را گــــر حکایت.......
ما را در سایت حکایت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 95 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 23:37